تنک شراب. آنکه به اندک شراب خوردن بدمست شود ومل تنک و می تنک و تنک می مرادف این است. (آنندراج). - تنک جامی: باخبر باش که چون آینه در عالم آب زود بی پرده نگردی ز تنک جامی ها. تأثیر (از آنندراج). رجوع به تنک و تنک شراب شود
تنک شراب. آنکه به اندک شراب خوردن بدمست شود ومل تنک و می تنک و تنک می مرادف این است. (آنندراج). - تنک جامی: باخبر باش که چون آینه در عالم آب زود بی پرده نگردی ز تنک جامی ها. تأثیر (از آنندراج). رجوع به تنک و تنک شراب شود
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ). و آورد برون ز خز و دیبا تن جامه ای از خزینه زیبا. نظامی. لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن. مولوی. بپوشید تن جامه در تن سیه بگفتا که ای پشت گرم سپه. نظام قاری. صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک کلی و کلفتن و سالو و روس انصار. نظام قاری. ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و بر کجین و قزی. نظام قاری
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ). و آورد برون ز خز و دیبا تن جامه ای از خزینه زیبا. نظامی. لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن. مولوی. بپوشید تن جامه در تن سیه بگفتا که ای پشت گرم سپه. نظام قاری. صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک کلی و کلفتن و سالو و روس انصار. نظام قاری. ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و بر کجین و قزی. نظام قاری
کسی که قوه مدرکۀ وی سست و ضعیف باشد. (ناظم الاطباء) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به تحسین تنک فهمان و احسان لئیمانش. عرفی. ، تنک حوصله. (آنندراج). رجوع به تنک ظرف و تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
کسی که قوه مدرکۀ وی سست و ضعیف باشد. (ناظم الاطباء) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به تحسین تنک فهمان و احسان لئیمانش. عرفی. ، تنک حوصله. (آنندراج). رجوع به تنک ظرف و تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
گیراگیر شام. (آنندراج). نزدیک شام: به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارد دل آواره ام در تنگ شام حلقۀ مویی. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
گیراگیر شام. (آنندراج). نزدیک شام: به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارد دل آواره ام در تنگ شام حلقۀ مویی. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
جایی بی وسعت. مکانی که کسی به دشواری در آن جای گیرد: همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم. خاقانی. به عرض دو میدان در آن تنگ جای فشردند چون کوه پولاد و پای. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
جایی بی وسعت. مکانی که کسی به دشواری در آن جای گیرد: همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم. خاقانی. به عرض دو میدان در آن تنگ جای فشردند چون کوه پولاد و پای. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود